Sunday, March 23, 2008
برف می آد. لندن که برف نمی آد! چایی رو ریختم روی کابینت لطفا تمیزش کن. این چند روز رو باید می رفتی عشق و حال. هی حالا برو از دم اون کلیسا رد شو تا بهت تخم مرغ کدبری بدن و هپی ایستر بهت بگن. من که دیگه طاقت ندارم اینو نگه دارم عیدی بدم به بچه، خودم می خورم. کفشایی هم که گرفتی بارون می زنه توش. مگه عقل نداری؟ هوا که اینقدر تمیزه، برو یکم قدم بزن. چرا شب وقتی از این پهلو به اون پهلو می شی، همون سوراخ ثقل دماغت می گیره؟ مگه تو می تونی به جای من نفس بکشی؟ چرا حالا حاشیه می ری! چایی سرد شد. ممنون. قهوه بیشتر کافئین داره.