mehrdot

mehrdot

Sunday, March 23, 2008

برف می آد. لندن که برف نمی آد! چایی رو ریختم روی کابینت لطفا تمیزش کن. این چند روز رو باید می رفتی عشق و حال. هی حالا برو از دم اون کلیسا رد شو تا بهت تخم مرغ کدبری بدن و هپی ایستر بهت بگن. من که دیگه طاقت ندارم اینو نگه دارم عیدی بدم به بچه، خودم می خورم. کفشایی هم که گرفتی بارون می زنه توش. مگه عقل نداری؟ هوا که اینقدر تمیزه، برو یکم قدم بزن. چرا شب وقتی از این پهلو به اون پهلو می شی، همون سوراخ ثقل دماغت می گیره؟ مگه تو می تونی به جای من نفس بکشی؟ چرا حالا حاشیه می ری! چایی سرد شد. ممنون. قهوه بیشتر کافئین داره.

4:28 AM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger