Wednesday, April 2, 2008
صبح بیدارم می کنه می گه می خوام سر راه برم سبزه رو بندازم توی نهر آبی که همین نزدیکه، بیا گره بزن. دوباره چشمام می ره روی هم و مست و ملنگ خواب صبحدم رو به همه چی ترجیح می ده. دوباره بعد از یک کم صدام می کنه گره زدی؟ بعد پا می شم لبخند زنان سبزه ای که گذاشته دم در اتاقم رو ناشیانه گره می زنم، می گه: میک ا ویش! می گم سلامتی همه! می گه: واسه خودت چی؟ می گم: منم جزو بقیه! و دوباره دراز می شم. مثل سبزه ها.