صبح از اتوبوس که پیاده می شم که قطار وسط راه رو بگیرم نرسیده به ریل ها گلوم درد می گیره ... خودم رو کنترل می کنم، نه نباید بزنه بیرون، سر کار مثل یکی که داره می آره بالا می خوام بدوم سمت دستشویی قبل از اینکه لایه ی نازک آب روی چشمام گونه هام رو بسوزونه.