Monday, September 29, 2008
اتاقم شبیه اتاق فیلم های هنری فرانسوی شده، اونجا که شخصیت اصلی اصلا آدم مهمی نیست، و هیچ کار مهمی هم نمی کنه، و اصلا تا آخر فیلم هم نمی فهمی چرا باید از همچین آدمی فیلم بسازن. معرفی، ادامه و اوج و نتیجه گیری نداره. اصولا هیچ اتفاق خاصی نمی افته. لباس های نیمه خیس از همه جا آویزونه، و شخصیت الکی اصلی از صبح می شینه کنار پنجره و زل می زنه به یه جا و فکر می کنه، که البته تو نمی دونی به چی، بعد هم آخرش که تاریک می شه، و تو احساس آخر فیلم مسعود کیمیایی بهت دست می ده.