mehrdot

mehrdot

Monday, October 13, 2008

صاب خونه، صدام می زنه که یک کم باهام حرف بزنه، فکر می کنم که شاید به خاطر اینه که آشپزخونه رو به گند کشیدمه، ولی نه، با دوست دخترش بهم زده و می خواد یک کم غر غر کنه، بعد از پنج دقیقه حرف زدن در مورد زندگی دو نفره می زنیم توی خط چیزای خنده دار، و کلی می خندیم، اونقدر که صورتهامون سرخ می شه، و بعد یکهو تلفنش زنگ می خوره، دوست دخترشه، صداشو می آره پایین و خودش رو می زنه به غصه، و قربون صدقه اش می ره. و بعد که تلفش تموم می شه دوباره ادامه ی ماجرای خنده دار. زندگی باحالیه دیگه آره؟

1:49 AM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger