دستکشای زرد رو دستم میکنم، و اسکاچ قرمز و آبی رو بر میدارم، و میافتم به جون این پنجرهی کوچیک چوبی اتاقم، غبار و کثافت و تار عنکبوتاش رو تمیز می کنم. و آروم می شینم کنارش، بیرون رو نگاه می کنم و بعد فکر میکنم که کاش دلم رو هم می تونستم اسکاچ بکشم.