Saturday, April 11, 2009
خواب دیدم که واستاده کنار پنجره و به کبوترا غذا میده.. باید بیدار شم اینو یادداشت کنم.. نمیشه خیلی خستهام.. همش خستهام، هر چقدر هم بخوابم اگه سر بگیره. ولی اگه وقتی بیدار شدم یادم رفت چی؟ خاطرهها دشمن سلامتیاند. باید بیدار شم.. میتونم توی حافظهام ثبتش کنم؟ صبح از لای پردههای بسته معلوم نیست، صبح لندن از عصرش بدتره. باید بیدار شم.. خیلی دردناکه که اولین قیافهای که میآد جلوی چشمام، چشمای خمار رئیسمه. با نوک انگشتام فشارش میدم تو و پاکش میکنم. باید بیدار شم.