mehrdot

mehrdot

Saturday, April 11, 2009

خواب دیدم که واستاده کنار پنجره و به کبوترا غذا می‌ده.. باید بیدار شم اینو یادداشت کنم.. نمی‌شه خیلی خسته‌ام.. همش خسته‌ام، هر چقدر هم بخوابم اگه سر بگیره. ولی اگه وقتی بیدار شدم یادم رفت چی؟ خاطره‌ها دشمن سلامتی‌اند. باید بیدار شم.. می‌تونم توی حافظه‌ام ثبتش کنم؟ صبح از لای پرده‌های بسته معلوم نیست، صبح لندن از عصرش بدتره. باید بیدار شم.. خیلی دردناکه که اولین قیافه‌ای که می‌آد جلوی چشمام، چشمای خمار رئیسمه. با نوک انگشتام فشارش می‌دم تو و پاکش می‌کنم. باید بیدار شم.

3:54 AM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger