Wednesday, August 26, 2009
شب میآد کنارم میخوابه و کلی وول میزنه، دستشو میگذاره روی سینهام و فحش میده به زندگی،میگه: بمیریم راحت شیم،این چه زندگیایه! من سعی میکنم جوابشو ندم که فکر کنه خوابم و بخوابه. بهم میگه بیداری هنوز؟ هوم.. بیا جامون رو عوض کنیم، از اون طرف تخت خودشو ول میده پایین و میره سیگار بکشه، هر چی بیدار میمونم برنمیگرده.. خوابیدم الان و اونم توی دستشویی زل زده به یکی از گلهای کاشی.