mehrdot

mehrdot

Wednesday, January 6, 2010

می‌خواستم واسه‌ی تولدم چند خط بنویسم، اما دلم نیامد. مامان وقتی از روی صدام فهمید که ذوق زده نیستم، گفت حتمن کادوی تولدت به دستت نرسیده،‌باید توضیح می‌دادم که به خاطر چی نرسیده و اینکه با خودم فکر کردم اگه می‌رسید هم، ذوق زده بودم یا نه؟ امسال اولین سالی بود که کنارشون نبودم. قبلن هر جایی که بودم روز تولدم خونه‌ی پدر تنها جایی بود که می‌شد پیدام کرد. شاکی نیستم. سرم رو کردم زیر پتو و بهش گفتم: زمان وجود نداره! گفت: چرت و پرتا چیه می‌گی؟ و لبخند زدم. می‌دونم حتی وقتی صورتم رو نمی‌بینه می‌فهمه که من لبخند رضایت دارم یا نه. و ادامه دادم که فقط فاصله‌ است. این نیم فاصله، فاصله‌های کامل و فاصله‌‌های تمام. و شب بعد بغض بودنم می‌شکنه.

1:15 PM 



Blogger