mehrdot

mehrdot

Tuesday, June 18, 2024

برای ثبت در تاریخی که به آن دسترسی داشته باشم، شاشیدم به این زندگی واقعا

10:41 PM 


از آخرین باری که اینجا چیزی نوشتم خیلی اتفاقا افتاده، و واقعا حوصله نوشتن ازش رو ندارم. هرچند که امروز بهم گفت تو کلا چسکنی و حوصله نداری و فکر می کنی خیلی آدم خاصی هستی. حوصله دوستامون رو هم نداری. خلاصه هرچی فکر می کرد رو بدون کادو گذاشت جلوم. اینا فقط در جواب این بود که چرا با تلفن حرف می زنی داد می زنی. گفته بود خب برو تو اتاق. ولی من کل خونه برام تنگ بود و لباس پوشیدم خودم رو پرت کردم وسط خیابون. خیلی هم وسط نه تقریبا جلوی خونه زیر آسمون. که حالم بهتر بشه که اینها رو توی چت گفت. حالم بدتر شد. برگشتم خونه. احساس می کنم دارم خفه میشم. از اینکه واقعا زندگی یه قفسه. و من کاری براش نمیتونم بکنم. همیشه غبطه میخورم به صادق هدایت که چقدر صادقانه می نوشت. بدون رودربایسی. بدون ذره ای ملاحظه از اینکه شاید کسی بعدا اونها رو بخونه و ناراحت بشه. ولی من نمیتونم. خونه عوض شده. کار نمی کنم دیگه و هزار تا اتفاق درونی دیگه که واقعا ذهن و جسم رو درگیر کرده. کمردرد امانم رو میبره و بعضی شبها از درد از خواب بیدار میشم. فکر میکردم همش عصبی باشه ولی وقتی دکترم زنگ زد و جواب ایکسری رو با من مرور کرد اینطور به نظر نمیرسید. خب به هر حال سن که میره بالا درد و مرض زیاد میشه. مخصوصا وقتی جای دیگه ای غیر از کونت نداری که روش بشینی. دلم گرفته از این زندگی. با اینکه خیلی ها شاید حسرت همین رو داشته باشن ولی من شاد نیستم و به قول شاعر که میگه: هر کسی توی دنیا صبح که شد به شوق یه عشقی از خواب پامیشه، من هنوز اون عشق رو یه عشقی رو پیدا نکردم. شایدم کردم و دیگه شوقی نمونده. نمیدونم. 

10:07 PM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger