Thursday, November 22, 2007
از سر بی حوصلگی می شینم، و همه چیز رو چک می کنم، یهو آدامس توی دهنم ثابت می مونه، و بغضم بوی آدامس می گیره.
Wednesday, November 21, 2007
اثیر زمانم، اثیر زمانی، اثیر زمانه، اثیر زمانیم، اثیر زمانید، اثیر زمانند... حالا یک دو سه، حالا بر عکس!
Tuesday, November 20, 2007
یکی دیگر از لذت های بزرگ زندگی دید زدن آدمهای متشخصیه که به دهنشون ذره های غذا چسبیده.
Monday, November 19, 2007
Thursday, November 15, 2007
یه مرغی ته دریاست، هر هفت سال یکبار می آد بالا، یه گه می گه می ره پایین.
Wednesday, November 14, 2007
احمده کاری نداشت و کاسبی، یه سوزن می زد به کونش و فریاد می کشید.
میاد پایین یه نگاهی به اطراف میندازه و می گه: این قفسه رو اگه بشه برد بالا و اینجا رو مرتب کرد، می تونیم اینجا رو اجاره بدیم! --- و من می اندیشم دوباره با خود که؛ من هنوز نرفته چه نقشه ها که کشیده نمی شود!
Tuesday, November 13, 2007
طوفان؟ با سرعت 130 کیلومتر در ساعت، دلگرفتی و زیر زمین سرد و بوی خاک توی هوا ... می گی پرده ها رو بکش، آهنگ هم گوش کن، به هوا هم توجه نکن. سرتو گرم کن ...
Monday, November 12, 2007
استاد: بچه ها من 8 سالم بود، توی یک کارگاه کار می کردم، بعد یه روز صاحب کارگاه منو صدا زد گفت: دکتر جبیب ... --- بچه ها: ...؟!!
- سلام... - سلام بفرمایید؟ - برای این آگهیتون زنگ زدم. - بفرمایید خواهش می کنم؟ - اینجا گفته رنگش سفیده، بعد می خواستم بپرسم این رنگش سفیده؟ - ...!؟!
Sunday, November 11, 2007
همیشه فکر می کنم اگه منو اینجوری ببینی شاید خجالت بکشم: سر توالت نشستم، زیر ریدم، و سیگار می کشم.
Saturday, November 10, 2007
فیگور حرف خنده دار: بچه های من درشتن دیگه! بعد شرتاشون هم پاچه دار نیست، بعد هر روز هم می رن هی حموم، این شرتاشون رو دیروز آویزون کرده بودیم بیرون، به شوهرم گفتم این همسایه ها فکر نکنن اینا مال منه!؟ ... سکوت ... لپ ها گلی می شود. --- و من می اندیشم با خود: که مگه مجبوری؟
جهانی که ما در آن زندگی می کنیم رو به گسترده شدن و بسط یافتن است. حداقل عمر و من تو به همینش قد می ده، چون بعدا باز دوباره مثل پلاستیک روی آتیش جمع می شه. نظریه اول خودم رو در فیزیک، و انسان شناسی و جامعه شناسی و دیگر علوم وابسته هم اکنون به شما ارائه می کنم. دنیا رو به گشادیسم حرکت می نماید. بر طبق این نظریه که به زودی آن را به قانون خواهم رسانید، تمام انسان ها و موجودات روی زمین هر روز تنبل تر از دیروز خواهند شد. و همه چیز گشادتر از آنچه بوده است.
نمی شه. واقعا نمی شه چیزی گفت. فاصله، نزدیکی. شباهت بچه ی بی زبون و سگ. انسان ها و قول هایشان. پلنگ صورتی و خفگی. اشرف مخلوقات و دایانسورها، و انسان ها و در آخر پشه ها. اینها همه چیزهایی که باید در موردش یک ساعت مخ یک نفر رو بجوم.
Thursday, November 8, 2007
امروز باد می آد، همه جا روی زمین برگ ریخته، زیر پا صدا می کنن، و من اصلا این چیزا رو دوست ندارم، خصوصا اینکه خاک هم توی هوا باشه. باید تا ده بشمارم... یک ... دو ... سه ... ولش می رم یک نخ دود کنم.
واقعا تا همین چند وقت قبل نمی دونستم این یعنی چی؟ "طرف نمی رینه، یه وقت گشنش نشه!"
- آقا ببخشید آدامس نیکوتین دارین؟ - نخیر، باید از داروخانه بگیری! - پس یه بسته دانهیل آبی بدین!