Friday, December 26, 2008
اینم کریسمس، از صبح توی خونهی نشستیم و واسهی مهمونم پلومرغ درست کردم. همین. حتی حمل و نقل هم منتفیه امروز. خدا پدر لحظهی سال تحویل خودمون رو بیامرزه که حتی همون لحظه هم میتونی از نزدیکترین مغازه به خونه ریبون دور تنگ ماهی قرمز بخری و با تاکسی و اتوبوس بری خونهی خاله.
Tuesday, December 23, 2008
واسهی خودم پستا درست میکنم، و هی به خودم میگم بهبه! نخودسبز، ذرت شیرین، فلفلدلمهای، مرغ، سیر، پیاز، فلفلسیاه و زردچوبه و دستام بوی پیاز میگیره؛ دلم واسهی مامان تنگ میشه. اما بازم حالم خوبه.
Tuesday, December 9, 2008
میگن روغن ماهی واسهی استخوندرد خوبه، نمیدونم، صبحها به سختی از تختخواب میآم پایین. و لباسها هنوز توی ماشینلباسشویی موندن. شبها طولانیتر شده و عمر زندگی همیشگی کوتاهتر.
Saturday, December 6, 2008
خواب حلال و بیداری حرام است، شنبهها با پردههای تمام بسته و پاهای بیرون زده از پتو به استقبال کشک بادمجان خواهیم رفت.
دیروز با دستای کثیفش شکلاتی رو که از وسط نصف کرده بود بهم تعارف کرد، گفتم ممنون نمیخوام، با نگاهی اصرار کرد که فهمیدم اگه ازش نگیرم حتمن بهش بر میخوره. الان با خیال راحت شکلات له شدهی توی پلاستیک رو انداختم سطل آشغال.
Thursday, December 4, 2008
اولش سعی میکنی بهش فکر نکنی، بعد میبینی نه نمیشه،میزنی به دیوار، جواب نمیده، بعد به سختی بلند میشی میری در اتاقش رو میزنی، بازم جواب نمیده، میری کف آشپزخونه فرش میشی. فکری به سرت میزنه، فیوز کل برق ساختمون رو میزنی و به سلامتی صدای تلویزیونش خفه میشه.
Wednesday, December 3, 2008
و من هنوز پاجامهی (پیژامه) آبی آسمانیام را شبها بر تن خواهم کرد. و خوابهای نرم خواهم دید.
Tuesday, December 2, 2008
لندن، صبح، آسمان پیدا نیست. و تصویر لای در خشک میشه لای این درزها و پیچ و تابهای سلولهای خاطرهام، تا وقتیکه خاک بشم.