mehrdot

mehrdot

Tuesday, April 29, 2008

خشکی می بینم کاپتان! خشکی ... !

3:02 AM 


Saturday, April 26, 2008

وقتی می شنوم قیافه زردآلودش رو از آخرین باری که دیدم توی ذهنم می آد. و چقدر دوستش داشتم.

11:29 PM 


Thursday, April 24, 2008

و بزرگترین درد بشری عدم آزادی گوزیدن با صدای بلند است. و خندیدن به خود بعد از آن! و شاید گرد شدن چشمها و اطراف را خیره خیره نگاه کردن. آه که چقدر دلم برایش تنگ شده است.

4:22 AM 


Monday, April 21, 2008

من فقط می تونم بر اساس تجربیاتم کمکت کنم می دونی؟ و خودتم می دونی که تجربه مادر علمه. ولی خدایی مادر این علم رو گ....

4:43 AM 


نه اینکه بخوام از خودت تعریف کنم ها! نه! ولی خب اگر کار توی بی بی سی نشد، در ساندویچ فروشی رو که نبستن!

4:39 AM 


Friday, April 18, 2008

حساب روزایی که نبودم رو داره و غیر از 100، چیزای دیگه رو نمی شه از صدای گریه اش تفکیک کرد.

2:13 AM 


Wednesday, April 16, 2008

سرت درد می کنه؟ خسته ای؟ کسلی؟ بی پولی؟ تنهایی؟ همه اینا هستی؟ همش باهم یعنی؟ آره؟ به تخمم خب!

2:34 AM 


Tuesday, April 15, 2008

چتر بر می دارم که خیس نشم، و پرواز یه هواپیما رو از شیشه قطار که به موازات میله های چراغها حرکت می کنه رو دنبال می کنم، و خسته ام از تلاش بیهوده فقط برای زنده موندن.

4:04 AM 


Monday, April 14, 2008

هر وقت فکم بعد از زیاد خمیازه کشیدن گیر می کنه و باز می مونه، حس می کنم آخرین باریه که می تونم سر جاش بندازمش.

4:03 AM 


شاشبند که می شی، درد می کشی وقتی قطره قطره می آد، گریه بند هم همینه، ذره ذره می آد و همیشه بغض و درد رو یهو نمی تونی خالی کنی.

3:58 AM 


یکی بود یکی نبود، غیر خود کسخولم هیچکی نبود.

3:48 AM 


Sunday, April 13, 2008

اصولا فرآیند بازیابی هسته مجموعه سنگهای عکس مانند دیرپای نو ظهور جزوی از بزرگترین کمینه هندسی خاورگونه است که با نسبیت و پوپولیسم مردم گرا رابطه عکس مستقیم دارد.

3:03 AM 


Wednesday, April 9, 2008

- واقعا اگه ماشین منو زیر بگیره اولین کاری که می کنی چیه؟ - موبایلم رو در می آرم و یک عکس مشتی ازت می گیرم!

3:47 AM 


Saturday, April 5, 2008

- خاله بچت دنیا اومد؟ - آره خاله جان. - حرف خاصی تا حالا نزده؟ - ... !

3:11 AM 


Thursday, April 3, 2008

- ببین وقتی عکاس بزرگی شدم، به همه می گم که تو اصول اولیه رو اولین بار بهم یاد دادی! - اتفاقا نفر قبلی هم همین رو گفت، حالا اونقدر کلفت شده که با دو تا آفتابه هم نمی ره پایین، باید چوب فرو کنم!

4:14 AM 


Wednesday, April 2, 2008

صبح بیدارم می کنه می گه می خوام سر راه برم سبزه رو بندازم توی نهر آبی که همین نزدیکه، بیا گره بزن. دوباره چشمام می ره روی هم و مست و ملنگ خواب صبحدم رو به همه چی ترجیح می ده. دوباره بعد از یک کم صدام می کنه گره زدی؟ بعد پا می شم لبخند زنان سبزه ای که گذاشته دم در اتاقم رو ناشیانه گره می زنم، می گه: میک ا ویش! می گم سلامتی همه! می گه: واسه خودت چی؟ می گم: منم جزو بقیه! و دوباره دراز می شم. مثل سبزه ها.

1:56 AM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger