mehrdot

mehrdot

Wednesday, August 26, 2009

شب می‌آد کنارم می‌خوابه و کلی وول می‌زنه، دستشو می‌گذاره روی سینه‌ام و فحش می‌ده به زندگی،‌می‌گه: بمیریم راحت شیم،‌این چه زندگی‌ایه! من سعی می‌کنم جوابشو ندم که فکر کنه خوابم و بخوابه. بهم می‌گه بیداری هنوز؟ هوم.. بیا جامون رو عوض کنیم، از اون طرف تخت خودشو ول می‌ده پایین و می‌ره سیگار بکشه، هر چی بیدار می‌مونم برنمی‌گرده.. خوابیدم الان و اونم توی دستشویی زل زده به یکی از گل‌های کاشی.

8:17 PM 


Monday, August 24, 2009

خب از اینکه می‌گه می‌خوام زیر نافم یه تابلوی کوچک بزنم که فلشش به سمت پایین باشه و روش نوشته باشه: این تنها برای شاشیدن است! ،‌نه خندم می‌گیره نه به چیزی فکر می‌کنم. کلن به هیچ چیز فکر نمی‌کنم و این سیستم تمرکز نکردن روی آدم‌ها باعث شده دیگه روی هیچ چیز تمرکز نکنم، حتمن خودم خواستم دیگه؟ و این وسط توی زندگی وقتی رفیقاتو می‌بینی انگار خیلی وقته ندیدیشون،‌و همه‌ی اونا باهم یه سری خاطرات مشترک داشتن که تو اونجا نبودی، و خب کلن سعی می‌کنی روی این هم تمرکز نکنی و بهش زیاد فکر نکنی،‌مغز بسیار پیشترفته‌ات حاضر نیست به خودش زحمت بده،‌و همه‌ی آیکیوت صرف این می‌شه که ازت انرژی واسه‌ی فکر کردن هدر نشه. همه‌ی اینا رو بی‌خیال، منگی سر صبح رو عشق است.

5:50 PM 


Tuesday, August 11, 2009

دختر به پسر: واقعن این کار رو می‌کنی؟ پسر: به خیلی از دخترا همین قول رو دادم. خندیدن و همدیگه رو بوسیدن.

4:47 AM 


Thursday, August 6, 2009

با خبر می‌شم پدر دوستی نادیده فوت کرده، بغض می‌کنم، این اینترنت هیچی نداشته باشه کلی دوست و رفیق پیدا می‌کنی که واسشون بغض کنی، هر کی رو می‌بینی فکر می‌کنی دوستته و بغض می‌کنی از اینکه می‌بینی توی سرش می‌زنن، و فقط بغض می‌کنی چون هیچ گه دیگه‌ای نمی‌تونی بخوری.

3:25 AM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger