Thursday, April 23, 2009
با نوک انگشت میزنه سر شونهام و میگه: لبخند بزن تا دنیا بهت لبخند بزنه، یادم میره که کیه، و لبام رو میبرم پشت دندونای جلویی بالا، خیلی جدی مثل خرگوش برمیگردم نگاش میکنم، قیافش شبیه اون یارو میشه که شب عروسی با کت شلوار سفید اومده بود توی دستشویی و نمیخواست به هیچی دست بزنن، و با پا در یکی از توالتهای بسته رو باز کرد، غافل از اینکه پسر بچهی توی اون، تنها عکسالعملش در مقابل در به شدت باز شده این بود که با شلنگی که توی دستش بود آب رو پاشید روی صورت طرف.
Tuesday, April 21, 2009
Friday, April 17, 2009
چرا به رئیس میگی قربان؟ چون کچله؟ یا شایدم چون کلاهگیس میگذاره؟ یا شایدم به خاطر اینکه هنوز کسی بدون کلاهگیس ندیدش؟ این یه رازه، یه راز که همه میدونن.
Sunday, April 12, 2009
تریپ این آدمایی که سال به دوازده ماه از هم خبر نمیگیرن بعد که میخوان برن شهر هم باهم پسرخاله میشن.
Saturday, April 11, 2009
خواب دیدم که واستاده کنار پنجره و به کبوترا غذا میده.. باید بیدار شم اینو یادداشت کنم.. نمیشه خیلی خستهام.. همش خستهام، هر چقدر هم بخوابم اگه سر بگیره. ولی اگه وقتی بیدار شدم یادم رفت چی؟ خاطرهها دشمن سلامتیاند. باید بیدار شم.. میتونم توی حافظهام ثبتش کنم؟ صبح از لای پردههای بسته معلوم نیست، صبح لندن از عصرش بدتره. باید بیدار شم.. خیلی دردناکه که اولین قیافهای که میآد جلوی چشمام، چشمای خمار رئیسمه. با نوک انگشتام فشارش میدم تو و پاکش میکنم. باید بیدار شم.
Wednesday, April 8, 2009
Tuesday, April 7, 2009
آیا شما فکر میکنید دچار مشکلات جنسی هستید؟ آیا شما در جمع منزوی هستید؟ آیا شما دچار تداخلات افکار هستید؟ آیا شما فکر میکنید همه به شما در حال خیانت کردن هستند؟ شما کاملن حق دارید و از دست ما هم کاری برنمیآد.