mehrdot

mehrdot

Wednesday, August 27, 2008

"تو هم با من نبودی" فرهاد رو برای دفعه ی دهم گوش می دم، و وقتی فکر می کنم به اینکه دارم به چی فکر می کنم، دقیقا به هیچی فکر نمی کنم. به اهمیت داشتن کارت اعتباری وقتی واقعا پی می برم که دستگاه پول نقد، کارتم رو قورت می ده و من، دو پنسی هام رو روی هم می گذارم که بتونم دو پوند و شش پنس ردیف کنم. که شب زودتر بگذره. که عمر بگذره. که من باز هم، کمتر فکر کنم. ای سیل مصیبت ... بار.

3:16 AM 


Friday, August 22, 2008

صدای خس خس سینه ام و دسته های این کیف که سر شونه هام سنگینی می کنه و قژ قژ، تنها چیزیه که وقتی به ماه کامل با دو تا خال گوشتی ابری زیرش نگاه می کنم، می شنوم. دلم می خواد توی هر سوراخ و دخمه ای باشم غیر از خونه. آرومم. اونقدر که کسی عصبانیم نمی کنه، غیر از این پسره که وقت کشی می کنه، حرفاش کش می آد و خودش دل ای دل ای می کنه وسط این شهر شلوغ.

3:06 AM 


Wednesday, August 13, 2008

خستگی، همون چیزی که انگار خیلی وقته نشسته توی تنم، و هر روز وقتی از خواب بیدار می شم یه جای جدید از بدنم درد می کنه.

5:18 PM 


Monday, August 4, 2008

چار قرون حقوق که دیگه این همه دنگ و فنگ نداره، کت شلوار و کراوات و پیرهن روشن نداره!

4:37 AM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger