mehrdot

mehrdot

Monday, December 23, 2019

خیلی با خودم کلنجار رفتم که بالاخره تصمیم گرفتم دوباره شروع کنم به نوشتن. نه حالا به عنوان کاری روزانه؛ شاید هفتگی، شاید هم چند بار در ماه. به هر حال اینطوری شاید بار سنگین روزگار روی سرم کمی کمتر بشه. از هیچ کس گله‌ای نیست که باعث ماندگاری من در همه این سال‌ها همین‌ها بوده‌اند، آدم‌های نزدیک و گاهی دور که با بودن خودشون نه تنها کمک کرده‌اند بلکه این توان رو بهم دادن که ادامه بدم، که غیر از این حتما خودم رو زودتر مرخص می‌کردم. مثل خیلی از دوست‌های دور و بر که این سال‌ها به بهانه‌های مختلف خودشون رو خلاص کردن. بهانه‌ها البته کوچک و بزرگ بودن ولی برای زنده بودن شادی لازمه که سخت پیدا می‌شه. بیدار شدن صبح‌ها یکی از سخت‌ترین کارهایی هست که توی زندگی همچنان باهاش درگیرم، خب که چی؟ این دور باطل کی تموم می‌شه؟ تناسخ رو کجای دلم بگذارم دیگه؟ اینقدر دلم می‌خواست وقتی توضیح می‌داد که «اونقدر می‌میری و زندگی می‌کنی که به کمال برسی» بزنم توی سر خودم. ولی اگر راست باشه چی؟ وای! به قول بابا علی: «هرکی‌ همسر خو مِفَهمه!» یکی هم مث من اصلا نِمِفهمه! فهمی نداره! شعوری نیست. شعری نیست. 

6:18 PM 



November 2007

December 2007

January 2008

February 2008

March 2008

April 2008

May 2008

June 2008

July 2008

August 2008

September 2008

October 2008

November 2008

December 2008

January 2009

February 2009

March 2009

April 2009

May 2009

June 2009

July 2009

August 2009

September 2009

October 2009

November 2009

December 2009

January 2010

February 2010

June 2012

April 2013

Blogger