خستهام، و به یک تعطیلات طولانی یه جای گرم و مرطوب احتیاج دارم. از اینکه شبیه مردهها هر بار موبایلم رو چک میکنم و غرق میشم و خودم هم نمیدونم چی میخوام از این گوشی لعنتی، از اخبار بد، از همه چیزهایی که فقط و فقط یاس و دلمردگی رو با خودش میاره. اصلا نمیدونم قراره چی پیش بیاد، فقط خواب میتونست آرومم کنه که اونم بعضی شبها فرصت آرامش رو میگیره ازم. سرفههای خشک یا شاشی که به زحمت مجبورم میکنه از تخت بیام پایین، کف پاهامو بگذارم روی سرامیکهای سرد و بدو بدو خودم رو بندازم بیرون از اتاق. زمستون واقعا حال بهم زنه، حتی یک ماه کامل هم ازش رد نشده، ولی حس میکنم صد ساله گیر کردم وسط زمستون و قرار نیست بهار بشه. پس کی بهار میشه؟ کارهایی که گرفتم به کندی پیش می ره و حسی به انجامش ندارم. صرفا گیج میشینم و نگاشون میکنم. کاش خضر مبارک بیاد حداقل.